۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۶

طراوت رخت آب سمن تمام ببرد
رخت ز گل نم و از آفتاب نام ببرد

غلام کیستی، ای خواجهٔ پری‌رویان؟
که دیدن تو دل از خواجه و غلام ببرد

همی گذشتی و برمن لبت سلامی کرد
سلامت من مسکین بدان سلام ببرد

به هیچ چوب سرمن فرو نیامده بود
غم تو آمد و از دست من زمام ببرد

چو آفتاب ترا از کنار بام بدید
پگاه تر علم خویش را ز بام ببرد

نسیم صبح ز زلف تو نافه‌ای بگشود
به نام تحفه فرو بست و تا به شام ببرد

ز رشک روی تو گل سرخ گشت و کرد عرق
چو رنگ روی ترا باد صبح نام ببرد

امام شهر چو محراب ابروی تو بدید
سجودکرد، که هوش از سر امام ببرد

حکایت من و زلف تو کی تمام شود؟
که هر چه داشتم از دین و دل تمام ببرد

به عام و خاص بگفت اوحدی حدیث رخت
به صورتی که دل خاص و عقل عام ببرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.