۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۳

چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد
دستم ز غم به جامه دریدن در اوفتد

گر پرتوی ز روی تو افتد بر آسمان
ماهش چو مشتری به خریدن در اوفتد

ور قامتت به باغ درآید، ز شرم او
حالی به قد سرو خمیدن در اوفتد

پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو
روزی که اتفاق پریدن در اوفتد

جان کمترین نثار تو باشد ز دست ما
آن ساعتی که فرصت دیدن در اوفتد

دانم که: بر حکایت من رحمت آوری
وقتی گرت مجال شنیدن در اوفتد

خلوت نشین خیال تو گر در دل آورد
چون اوحدی به کوچه دویدن در اوفتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.