۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۱

هیچ اربه صید دلها در زلف تابت افتد
اول بکشتن من عزم شتابت افتد

بسیار وعده دادی ما را به روز وصلی
چون روز وصل باشد، ترسم که خوابت افتد

چشمت خطا بسی کرد، ای ماهرخ چه باشد؟
گر بعد ازین خطاها رای صوابت افتد

یک ذره گر دل تو میلی بما نماید
از ذره‌ای چه نقصان در آفتابت افتد؟

در خواب اگر ببینی، ای مدعی، شب ما
زود آن قصب که داری بر ماهتابت افتد

بس خون فرو چکانی از دیده در غم او
مانند این نمکها گر در کبابت افتد

ای دل، مکن تو زان لب دیگر سال بوسه
زیرا که آن نیرزی کو در جوابت افتد

جانا، مگر نبیند فردا عذاب دوزخ
دل خسته‌ای که امروز اندر عذابت افتد

من قدر سگ ندارم، پیش تو، خرم آن کس
کوهم نشینت آید، یا هم شرابت افتد

بار اوفتادگان را در سرزنش نگیری
ناگاه اگر ز عشقی خر در خلابت افتد

گر اوحدی ازین پس بر خاک آستانت
زین گونه اشک ریزد، کشتی در آبت افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.