۳۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۸

بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح
بیا، که زنده به بوی تو می‌شوند ارواح

تویی، که وصل تو هر درد را بود درمان
تویی، که نام تو هر بند را بود مفتاح

فروغ روی تو بر جان چنان تجلی کرد
که بر سواد شب تیره پرتو مصباح

به راستی که: نظیرت کجا به دست آرد؟
هزار سال گر افاق طی کند سیاح

من از شریعت عشق تو دارم این فتوی
که: می پرستی و رندی و عاشقیست مباح

صلاح ما همه در گوشهٔ خراباتست
چرا ملامت ما می‌کنند اهل صلاح؟

سزد که: خار خورند از رخ تو گل رویان
که بلبلیست ترا همچو اوحدی مداح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.