۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۴

تا بر دوست بار نتوان یافت
دل بر ما قرار نتوان یافت

تا نیاید نگار ما در کار
کار ما چون نگار نتوان یافت

بی‌دهان و لب چو شکر او
عاشقان را شکار نتوان یافت

گر بپرسیدنم نهد گامی
جز دل و جان نثار نتوان یافت

به جز اندر دهان و جز لب او
زندگانی دوبار نتوان یافت

در جهان از شمار شوخی او
تا به روز شمار نتوان یافت

بر وفا دل منه، که خوبان را
به وفا استوار نتوان یافت

اوحدی، کار عشق کن، که به نقد
به ازین هیچ کار نتوان یافت

پای‌دار، ار بگیردت غم عشق
عشق بی‌گیر ودار نتوان یافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.