۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۳

در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت
تا تو بازآیی از آنجا که نمی‌یارم گفت

هیچ محتاج گرو نیست، که دل خواهد برد
خم ابروی تو، گر طاق برآید، یا جفت

گر تو خواهی که بدانی: به چه روزیم از تو
روزگاری به شب مات نمی‌باید خفت

ز تمنای تو برخار جفا می‌خفتیم
تا چه گل بود که از هجر تو ما را بشکفت؟

در چنین روز بلا صبر بخواهیم نمود
با چنین اشک روان راز چه دانیم نهفت؟

هر که بر خاک رهت آب رخی دارد چشم
زان درش خاک به رخسار همی باید رفت

اوحدی تا که به کامی برسد، می‌دانی
کش به وصف لب لعلت چه گهر باید سفت؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.