۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۰

هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست
نتوان گفت که در قالب او جانی هست

باز جستیم و نشد روشن ازین چار کتاب
آیت این نمک و لطف که در شانی هست

دیو را درد تو در کار کشد، زانکه به حسن
تو پری داری، اگر مهر سلیمانی هست

تا جهان پرده برانداخت ز روی تو، بریخت
زنگ هر نقش که بر صفهٔ ایوانی هست

هر طرف باغی و هر گوشه بهشتی باشد
خانه‌ای را که در و مثل تو رضوانی هست

مدعی گر ز رخت معجزه خواهد، بنمای
با که روشن‌تر ازین حجت و برهانی هست؟

هم تو باشی به تناسخ که: دگر باز آیی
دیدن مثل ترا هیچ گر امکانی هست

بی‌خیال تو شبی دیدهٔ ما خواب نکرد
با کسی گرچه نگفتیم که: مهمانی هست

از تنور دل ما دود برآید، بدو چشم
مگر این نوح ندانست که: توفانی هست؟

اگر، ای سایهٔ رحمت، نظری خواهی کرد
نقد را باش، که محتاجم و حرمانی هست

که پسندد که: به درد تو در آییم از پای؟
دست ما گیر، اگرت مکنت درمانی هست

تو به دندان منی، از همه خوبان، گر چه
اوحدی را نتوان گفت که: دندانی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.