۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۹

ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
سری چنین نه همانا بر آستانی هست

بیا، که با گل رویت فراغتی دارم
ز هر گلی که به باغی و بوستانی هست

اگر بخوان تو از لاغری نه در خوردیم
هم از برای سگان تو استخوانی هست

بگوی تا: نزند تیر غمزه جز بر ما
چو ابروی تو کسی را اگر کمانی هست

حدیث تلخ بهل، بعد ازین به شمشیرم
بیزمای، اگرت رای امتحانی هست

کسی که وصل ترا می‌کند دو کون بها
خبر نداشت که بالای او دکانی هست

خبر مکن بکس، ای مدعی، ازو، که هنوز
رخش تمام ندیدی، گرت زیانی هست

گر آه و ناله کند اوحدی شگفت مدار
هم آتشی زده باشند کش دخانی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.