۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۰

گر به دست آوریم دامن دوست
همه او را شویم و خود همه اوست

آنکه او را در آب می‌جویی
همچو آیینه با تو رو در روست

تو تویی خود از میان برگیر
کز تویی تو رشته تو برتوست

گر شود کوزه کوزه گرنه شگفت
که بسی کاسه سوده گشت و سبوست

همه از یک درخت هست این چوب
که گهی صولجان و گاهی گوست

ها، که اسم اشارتست از اصل
الفتش را چو واو کردی هوست

انقلاب ضرورتست این جا
تا تو آن مغز بر کشی از پوست

مدتی توبه داشتیم، اکنون
که خرابات عشق در پهلوست

منشین تشنه، اوحدی، که ترا
پای در آب و جای بر لب جوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.