۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۱

هم ز وصف لبت زبان خجلست
هم ز زلف تو مشک و بان خجلست

تا دهان و رخ ترا دیدند
غنچه دل تنگ و ارغوان خجلست

دل به جان از رخ تو بویی خواست
سالها رفت و همچنان خجلست

دیده را با رخ تو کاری رفت
دل بیچاره در میان خجلست

عذر مهمانم، ای صبا، تو بخواه
که تو دانی که: میزبان خجلست

ای قلم، شرح حال من بنویس
که ز بی خدمتی زبان خجلست

اوحدی کی به پیشگاه رسد؟
آنکه از خاک آستان خجلست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.