۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱

چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را
زلف و رخ تو طیره کند مشک و ماه را

یزدان هزار عذر بخواهد ز روی تو
فردا که هیچ عذر نباشد گناه را

نشگفت پای ما که بر آید به سنگ غم
زیرت که احتیاط نکردیم راه را

دارم گواه آنکه تو کشتی مرا، ولیک
ترسم که: نرگست بفریبد گواه را

روزی چنان بگریم ازین غم، که اشک من
ز آن خاک آستان بدماند گیاه را

گر بشنود جفا که تو در شهر می‌کنی
خسرو بی‌اغیان نفرستد سپاه را

شد سالها که بندهٔ تست اوحدی، دریغ
کز حال بندگان خبری نیست شاه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.