۳۱۲ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۱ - در مدح پیروزشاه عادل

ای شمس دین و شمس فلک آسمان تو
ای صدر ملک و صدر جهان آستان تو

ای چرخ پست همبر رای رفیع تو
وی ابر زفت همبر بذل بنان تو

آرام خاک تابع پای رکاب تست
تعجیل باد والهٔ دست و عنان تو

اسباب دهر دادهٔ دست سخای تو
اشکال عقل سخرهٔ کشف و بیان تو

ذات مقدس تو جهانیست از کمال
یک جزو نیست کل کمال از جهان تو

گر لامکان روا بودی جای هیچ‌کس
از قدر و از مکان تو بودی مکان تو

ور بر قضا روان شودی امر هیچ‌کس
راه قضا ببستی امر روان تو

رازی که از زمانه نهان داشت آسمان
راند در این زمانه همی بر زبان تو

گر با زمانه کلک تو گوید که در زمین
منظور کیست حکم قضا گوید آن تو

اسرار عالمش به حقیقت شود یقین
هرکو کند مطالعهٔ لوح گمان تو

مریخ رابه خنجر تو سرزنش کند
گر دیدهٔ سپهر ببیند سنان تو

شکل هلال و بدر ز تاثیر شمس نیست
این هست عکس جام تو وان ظل خوان تو

جوزا به پیش طالع سعدت کمر ببست
چون دست تو شده است مگر بر میان تو

واندر مراتب هنر ابنای ملک را
آیین وسان دگر شد از آیین وسان تو

بر ذروهٔ وجود رساند خدنگ خویش
شست شهاب اگر به کف آرد کمان تو

تا شاخ را ز باد صبا تربیت بود
بیخ فنا برآمده از بوستان تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح امیر اسفهسالار فخرالدین اینانج بلکا خاصبک
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۲ - در مدح ضیاء الدین مودود احمد عصمی بعد از حبس
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.