۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۰

آخر ای جان جهان با من جفا تا کی کنی
دست عهد از دامن صحبت رها تا کی کنی

چون به جز جور و جفاکاری نداری روز و شب
پس مرا بیغارهٔ مهر و وفا تا کی کنی

باختم در نرد عشقت این جهان و آن جهان
چون همه درباختم با من دغا تا کی کنی

چون کلاه خواجگی یکباره بنهادم ز سر
جان من پیراهن صبرم قبا تا کی کنی

از وفای انوری چون روی گردانیده‌ای
شرم دار از روی او آخر جفا تا کی کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.