۲۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۹

گر من اندر عشق جز درد یاری دارمی
هر زمانی تازه با وصل تو کاری دارمی

ور نکردی خوار تیمار توام در چشم خلق
وز غم و تیمار تو تیمارداری دارمی

هم ز باغ وصل تو روزی گلی می‌چیدمی
گرنه هردم از فلک بر دیده خاری دارمی

نیستی فریاد من چندین ز جور روزگار
گر چو دیگر مردمان خوش روزگاری دارمی

نالهٔ من هر شبی کم باشدی از آسمان
در غمت گر جز کواکب غمگساری دارمی

چون نمی‌گیرد قراری کار من با وصل تو
کاشکی چون عاقلان باری قرار دارمی

روزم از عشقت چو شب تاریک بگذشتی اگر
جز لقب از نور رویت یادگاری دارمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.