۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۰

ای کار غم تو غمگساری
اندوه غم تو شادخواری

از کبر نگاه کرد رویت
در چشمهٔ خور به چشم خواری

از تابش روی و تاب زلفت
شب روشن گشت و روز تاری

فقر غم تو ز باغ دلها
برکند نهال کامگاری

ای شربت بوسهٔ تو شافی
وی ضربت غمزهٔ تو کاری

داری سر آنکه بیش از اینم
در بند فراق خود بداری

گویی بی‌من دل تو چونست
چونست به صد هزار زاری

روزی که غم نوم نمایی
آنرا به غنیمتی شماری

با یاران این کنند احسنت
چشم بد دور نیک یاری

امروز بر اسب جور با من
هر گوشه همی کنی سواری

ترسم فردا گه مظالم
تاب ثقةالملوک ناری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.