۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۶

تو گر دوست داری مرا ور نداری
منم همچنان بر سر دوستداری

به هر دست خواهی برون آی با من
ز تو دست‌برد و ز من بردباری

چه دارم ز عشق تو عمری گذشته
نیاری بدین خاصیت روزگاری

چو گویم که خوارم ز عشق تو گویی
هم از مادر عشق زادست خواری

من از کار تو دست باری بشستم
زهی پایداری زهی دست کاری

تو داری سر آن که در کار خویشم
ز پای اندر آری و سر درنیاری

دل آنجا نهادم که عهدی بکردی
به پای وفا بر کدام استواری

همان به که با خوی تو دل نبندم
که الحق چنین خوب خویی نداری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.