۲۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۵

دیدی که پای از خط فرمان برون نهادی
دیدی که دست جور و جفا باز برگشادی

بردم ز پای بازی تو دست برد عمری
بازم به دست بازی تو دست برنهادی

بر کار من نهی به جفا پای هر زمانی
کارم ز دست رفت بدین کار چون فتادی

در خون و خاک پیش تو می‌گردم وز شوخی
در چشمت آب نیست ندانم که بر چه بادی

شاد آن زمان شوی که مرا در غمی ببینی
غم طبع شد مرا چو به غم خوردنم تو شادی

گویی از این پست به همه رنج یار باشم
نه رنجهات می‌رسد احسنت شاد بادی

در طالعم ز کس چو وفا نیست از تو ماند
از مادر زمانه به هر طالعی که زادی

عشقت به کار بردم و بردم چنانک بردم
عمری به باد دادی ودادی چنانک دادی

ای انوریت گشته فراموش یاد بادت
کو را هنوز در همه اندیشها به یادی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.