۳۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۷

درمان دل خود از که جویم
افسانهٔ خویش با که گویم

تخمی که نروید آن چه کارم
چیزی که نیابم آن چه جویم

آورد فراق زردرویی
دور از رخت ای صنم به رویم

ای یوسف عصر بی‌رخ تو
بیت‌الاحزان شدست کویم

اندر ره حرص با دو همراه
چون بیم و امید چند پویم

من تشنه بر آن لبم وگر چند
بر چهره همی رود دو جویم

بی‌سنگ شدم ز فرقت آری
وقتست اگرنه سنگ و رویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.