۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۰

سر آن دارم کامروز بر یار شوم
بر آن دلبر دردی‌کش عیار شوم

به خرابات و می و مصطبه ایمان آرم
وز مناجات شب و صومعه بیزار شوم

چون که شایسته سجاده و تسبیح نیم
باشد ای دوست که شایستهٔ زنار شوم

کار می‌دارد و معشوق و خرابات و قمار
کی بود کی که دگر بر سر انکار شوم

خورد بر عیش خوشم توبه فراوان زنهار
ببر می همی از توبه به زنهار شوم

تو اگر معتکف توبه همی باشی باش
من همی معتکف خانهٔ خمار شوم

رو تو و قامت موذن که مرا زین مستی
تا قیامت سر آن نیست که هشیار شوم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.