۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۶

تا نپنداری که دستان می‌کنم
اینکه از دست تو افغان می‌کنم

کارم از هجران به جان آورده‌ای
جان خوشست این ناخوشی زان می‌کنم

دوستی گویی نه از دل می‌کنی
راست می‌گویی که از جان می‌کنم

نفی تهمت را اگر دشوار عشق
پیش هرکس بر دل آسان می‌کنم

بی‌لب و دندان شیرین تو صبر
از بن سی و دو دندان می‌کنم

بر من از خورشید هم پیداترست
کان به گل خورشید پنهان می‌کنم

دامن از من درمکش تا هر دمت
رشوتی نو در گریبان می‌کنم

زر ندارم لیکن از دریای طبع
هر زمانت گوهرافشان می‌کنم

اهل شو در عشق تا چون انوریت
جلوهٔ اهل خراسان می‌کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.