۳۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۴

من که باشم که تمنای وصال تو کنم
یا کیم تا که حدیث لب و خال تو کنم

کس به درگاه خیال تو نمی‌یابد راه
من چه بیهوده تمنای وصال تو کنم

گلهٔ عشق تو در پیش تو نتوانم کرد
ساکتم تا که شبی پیش خیال تو کنم

از سر مردمیی گر تو کلاهی نهیم
مردم چشم و سرم طرف دوال تو کنم

ور به چشم تو درآید سخنم تا بزیم
در غزلها صفت چشم غزال تو کنم

شعر من سحر شد و شد به کمال از پی آن
که همی وصف جمالت به کمال تو کنم

چشم تو سحر حلالست و حرامست مرا
شاعری هرچه نه بر سحر حلال تو کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.