۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۳

پای بر جای نیست همنفسم
چه کنم اوست دستگیر و کسم

در پی گرد کاروان غمش
از رسیلان نالهٔ جرسم

بر سر کوی او شبی گذرم
که حمایت کند سگ و عسسم

محرم پستهٔ لبت نشدم
تا نگفتم طفیلی و مگسم

گفتمش دل وصال می‌طلبد
راستی من هم اندرین هوسم

گفت با دل بگو که حالی نیست
ماحضر جز به هجر دست رسم

دل مرا گفت هم به از هیچت
رایگان هجر یافتم نه بسم

گویدم انوری در این پیوند
پای در پیش و پای بازپسم

گویم اینک از اینت می‌گویم
پای بر جای نیست همنفسم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.