۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۱

عشقت اندر میان جان دارم
جان ز بهر تو بر میان دارم

تا مرا بر سر جهان داری
به سرت گر سر جهان دارم

گویی از دست هجر جان نبری
غافلم گرنه این گمان دارم

بر سرم هرچه عشق بنوشتست
یک به یک بر سر زبان دارم

از اثرهای طالع عشقت
چون قضاهای آسمان دارم

بیش پای از قفای هجر منه
من بیچاره نیز جان دارم

جانم اندر بهار وصل بخر
گرچه بر هجر دل زیان دارم

گویی از جان کسی حدیث کند
چه کنم در کیایی آن دارم

بر تو احوال انوری پیداست
به تکلف چرا نهان دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.