۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۹

ای زلف تابدار ترا صدهزار خم
وی جان غمگسار مرا صدهزار غم

خالی نگردد از غم عشق تو جان من
تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم

بر عارض تو حلقهٔ زلف تو گوییا
کز مشک چشمهاست به گلبرگ تر رقم

یا سلسله است از شبه بر گرد آفتاب
یا بیخهای شب زده بر روی صبحدم

ای در خجالت رخ و زلف تو روز و شب
وی در حمایت لب و چشم تو شهد و سم

ای پشت من ز عشق تو چون ابروی تو کوژ
وی بخت من ز یمن تو چون چشم تو دژم

جانم ز جزع و لعل تو پر درد و پر شفاست
طبعم ز روی و موی تو پرنور و پر ظلم

از پای تا به سر همه بندست زلف تو
زان روی بسته داردم از فرق تا قدم

از بند تو چگونه بود روی جستنم
کاندم که از تو دورترم با توام به هم

در چشم دل مرا تو چنانی که دل چو خصم
پیوسته داردم به وصال تو متهم

ای در دلم خیال تو شکی به از یقین
وی در سخن لب تو وجودی کم از عدم

کم کن ز سر تکبر و بنشین که انوری
در عشق چون میان و لبت گشت کم ز کم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.