۲۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۳

تا رنگ مهر از رخ روشن گرفته‌ام
بی‌رنگ او ببین که چه شیون گرفته‌ام

دریای من غذای دل تنگ من شدست
دریای کشتیی که به سوزن گرفته‌ام

آهن دلا دلم ز فراق تو بشکند
کو را به دست صبر در آهن گرفته‌ام

یک روز دامن تو بگیرم که چند شب
در تو به اشک خویش به دامن گرفته‌ام

تا خود مرا ز بهر تو بودست دوستی
زان بی‌تو خویشتن را دشمن گرفته‌ام

ترسم که جان من کم من گیرد از جهان
کز جملهٔ جهان کم جان من گرفته‌ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.