۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۷

به جان آمد مرا کار از دل خویش
غمی گشتم زکار مشکل خویش

در آن دریا شدستم غرقه کانجا
بجز غم می‌نبینم ساحل خویش

به راه وصل می‌پویم ولیکن
همه در هجر بینم منزل خویش

مبادا هیچ آسایش دلم را
اگر جز رنج بینم حاصل خویش

اگر کس قاتل خود بود هرگز
منم آن‌کس نخستین قاتل خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.