۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۱

هیچ دانی که سر صحبت ما دارد یار
سر پیوند چو من باز فرود آرد یار

کاشکی هیچ‌کسی زو خبری می‌دهدی
تا از این واقعه خود هیچ خبر دارد یار

تو ببینی که مرا عشوه دهان خنداخند
سالها زار بگریاند و بگذارد یار

یارت ار جو کند خود چکند چون به عتاب
خون بریزد که همی موی نیازارد یار

انوری جان جهان گیر و کم انگار دلی
پیش از آن کت به همین روز کم انگارد یار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.