۲۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۰

صبر با عشق بس نمی‌آید
یار فریادرس نمی‌آید

دل ز کاری که پیش می‌نرود
قدمی باز پس نمی‌آید

عشق با عافیت نیامیزد
نفسی هم‌نفس نمی‌آید

بی‌غمی خوش ولایتست ولیک
زیر فرمان کس نمی‌آید

داد در کاروان خرسندیست
زان خروش جرس نمی‌آید

چه کنم عسکری که نی‌شکرش
بی‌خروش مگس نمی‌آید

گویی از جانت می‌برآید پای
چه حدیثست بس نمی‌آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.