۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۶

دوستی یک دلم همی باید
وگرم خون دل خورد شاید

خود نگه می‌کنم به مادر دهر
تا به عمری از این یکی زاید

هیچ‌کس نیست زیر دور فلک
که نه زان بهترک همی باید

دست گرد جهان برآوردم
پای اهلی به دست می‌ناید

انوری روزگار قحط وفاست
زین خسان جز جفات نگشاید

با کسی گر وفا کنی همه عمر
عاقبت جر جفات ننماید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.