۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۵

چون نیستی آنچنان که می‌باید
تن در دادم چنانکه می‌آید

گفتی که از این بتر کنم خواهی
الحق نه که هیچ درنمی‌باید

با این همه غم که از تو می‌بینم
گر خواب دگر نبینیم شاید

با فتنهٔ روزگار تو عیدست
هر فتنه که روزگار می‌زاید

گفتم که دلم به بوسه خرسندست
گفتی ندهم وگرچه می‌باید

زین طرفه ترت حکایتی دارم
دل بین که همی چه باد پیماید

بوسی نه بدید و هر زمان گوید
باشد که کناری اندر افزاید

دستی برنه که انوری ای دل
از دست تو پشت دست می‌خاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.