۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۶

معشوق دل ببرد و همی قصد دین کند
با آشنا و دوست کسی این‌چنین کند

چون در رکاب عهد و وفا می‌رود دلم
بیهوده است جور و جفا چند زین کند

دل پوستین به گازر غم داد و طرفه آنک
روز و شبم هنوز همی پوستین کند

گوید که دامن از تو و عهد تو درکشم
تا عشق من سزای تو در آستین کند

از آسمان تا به زمین منت است اگر
با این و آن حدیث من اندر زمین کند

چیزی دگر همی نشناسم درین جز آنک
باری گمان خلق به یک ره یقین کند

بریخ نوشت نام وفا کانوری چرا
نامم ز بهر مرتبه نقش نگین کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.