۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۳

بی‌عشق توام به سر نخواهد شد
با خوی تو خوی در نخواهد شد

آوخ که به جز خبر نماند از من
وز حال منت خبر نخواهد شد

گفتم که به صبر به شود کارم
خود می‌نشود مگر نخواهد شد

گیرم که ز بد بتر شود گو شو
دانم ز بتر بتر نخواهد شد

ور عمر به کام من نشد کاری
دیرم نشدست اگر نخواهد شد

با عشق درآمدم به دلتنگی
کاخر دل او دگر نخواهد شد

هجرانت به طعنه گفت جان می‌کن
وز دور همی نگر نخواهد شد

جز وصل توام نمی‌شود در سر
زین کار چنین به سر نخواهد شد

خون شد دلم از غمت چه می‌گویم
خون شد دل و بس جگر نخواهد شد

تا کی سپری بر انوری آخر
در خاک لگد سپر نخواهد شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.