۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸

عشقم این بار جهان بخواهد برد
برد نامم نشان بخواهد برد

در غمت با گران رکابی صبر
دل ز دستم عنان بخواهد برد

موج طوفان فتنهٔ تو نه دیر
عافیت از جهان بخواهد برد

نرگس چشم و سرو قامت تو
زینت بوستان بخواهد برد

رخ و دندان چو مه و پروینت
رونق آسمان بخواهد برد

با همه دل بگفته‌ام که مرا
غم عشق تو جان بخواهد برد

من خود اندر میانه می‌بینم
که زمان تا زمان بخواهد برد

چه کنم گو ببر گر او نبرد
روزگار از میان بخواهد برد

در بهار زمانه برگی نیست
که نه باد خزان بخواهد برد

انوری گر حریف نرد این است
ندبت رایگان بخواهد برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.