۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳

یار دل در میان نمی‌آرد
وز دل من نشان نمی‌آرد

سایه بر کار من نمی‌فکند
تا که کارم به جان نمی‌آرد

وز بزرگی اگرچه در کارست
خویشتن را بدان نمی‌آرد

کی به پیمان من درآرد سر
چون که سر در جهان نمی‌آرد

روز عمرم گذشت و وعدهٔ وصل
شب هجرش کران نمی‌آرد

عمر سرمایه‌ایست نامعلوم
تاب چندین زیان نمی‌آرد

به سر او که عشق او به سرم
یک بلا رایگان نمی‌آرد

به دروغی بر انوری همه عمر
گر سر آرد توان نمی‌آرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.