۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷

یارب چه بلا که عشق یارست
زو عقل به درد و جان فکارست

دل برد و جمال کرد پنهان
فریاد که ظلم آشکارست

گر جان منست ازو به جانم
من هیچ ندانم این چکارست

ناید بر من خیال او هیچ
وین هم ز خلاف روزگارست

کارم چو نگار نیست با او
زان بر رخ من ز خون نگارست

زو هیچ شمار برنگیرم
زیرا که جفاش بی‌شمارست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.