۳۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴

معشوقه به رنگ روزگارست
با گردش روزگار یارست

برگشت چو روزگار و آن نیز
نوعی ز جفای روزگارست

بس بوالعجب و بهانه‌جویست
بس کینه‌کش و ستیزه‌کارست

این محتشمیست با بزرگی
گر محتشم و بزرگوارست

بوسی ندهد مگر به جانی
آری همه خمر با خمارست

در باغ زمانه هیچ گل نیست
وان نیز که هست جفت خارست

ای دل منه از میان برون پای
هر چند که یار بر کنارست

امید مبر کز آنچه مردم
نومیدترست امیدوارست

هر چند شمار کار فردا
کاریست که آن نه در شمارست

بتوان دانست هر شب از عمر
آبستن صد هزار کارست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.