۳۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷

دل در آن یار دلاویز آویخت
فتنه اینست که آن یار انگیخت

دل و دین و می و عهد و قوت
رخت بر سر به یکی پای گریخت

دل من باز نمی‌یابد صبر
همه آفاق به غربال تو بیخت

ور نمی‌یابد آن سلسله موی
کار جانم به یکی موی آویخت

دل به سوی دل برفتم بر درش
چشمم از اشک بسی چشم آویخت

یار گلرخ چو مرا بار ندارد
گل عمرم همه از پای بریخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.