۳۹۸ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۳

به نظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست
مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست

به هیچ وقت مرا نظم و نثر کم نشود
که نظم و نثرم در است و طبع من دریاست

به لطف آ ب روان است طبع من لیکن
به گاه قوت و کثرت چو آتش است و هواست

اگر چه همچو گیا نزد هر کسی خوارم
وگرچه همچو صدف غرق گشته تن بی‌کاست،

عجب مدار زمن نظم خوب و نثر بدیع
نه لل از صدف است و نه انگبین ز گیاست؟

به نزد خصمان گر فضل من نهان باشد
زیان ندارد، نزدیک عاقلان پیداست

شگفت نیست اگر شعر من نمی‌دانند
که طبع ایشان پست است و شعر من والاست

به چشم جد و حقیقت مرا نمی‌بینند؟
که نزد عقل مرا رتبت و شرف به کجاست؟

اگر چه چشمهٔ خورشید روشن است و بلند
چگونه بیند آن کش دو چشم نابیناست؟

به هیچ وجه گناهی دگر نمی‌دانند
جز آن که ما را زین شهر مولد و منشاست

اگر برایشان سحر حلال بر خوانم
جز این نگویند آخر که کودک و برناست

ز کودکی و ز پیری چه عار و فخر آید
چنین نگوید آن کس که عاقل و داناست

هزار پیر شناسم که منکر و گبر است
هزار کودک دانم که زاهد الزهداست

اگر عمید نیم یا عمیدزاده نیم
ستوده نسبت و اصلم ز دودهٔ فضلاست

اگر به زهد بنازد کسی روا باشد
ور افتخار کند فاضلی به فضل سزاست

به اصل تنها کس را مفاخرت نرسد
که نسبت همه از آدم است و از حواست

مرا به نیستی ای سیدی چه طعنه زنی
چو هست دانشم، از زر و سیم نیست رواست

خطاست گویی در نیستی سخا کردن
ملامت تو چه سودم کند که طبع، سخاست

به بخل و جود کم و بیش کی شود روزی
خطا گرفتن بر من بدین طریق خطاست

اگر به نیک و بد من میان ببندد خلق
جز آن نباشد بر من که از خدای قضاست

ز بس بلا که بدیدم چنان شدم به مثل
که گر سعادت بینم گمان برم که بلاست

تو حال و قصهٔ من دان که حال و قصهٔ من
بسی شگفت‌تر از حال وامق و عذراست

اگرچه بر سرم آتش ببارد از گردون
ز حال خود نشوم، اعتقاد دارم راست

گهر بر آن کس پاشم که در خور گهر است
ثنا مر او را گویم که او سزای ثناست

امیر غازی محمود سیف دولت و دین
که پادشاه بزرگ است و خسرو والاست

خجسته نامش بر شعرهای نادر من
چو مهر بر درم است و چو نقش بر دیباست

بدین قصیده که گفتم من اقتدا کردم
به اوستاد لبیبی که سیدالشعراست

بر آن طریق بنا کردم این قصیده که گفت:
« سخن که نظم دهند آن درست باید وراست»

قصیده خرد ولیکن به قدر و فضل بزرگ
به لفظ موجز و معنیش باز مستوفاست

هر آن که داند داند یقین که هر بیتی
از این قصیدهٔ من یک قصیدهٔ غراست

چنین قصیده ز مسعود سعد سلمان خواه
چنین قصاید مسعود سعد سلمان راست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - آن راست‌گو خروس مجرب
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - قطعهٔی گفته‌ام که دیوانیست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.