۳۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵ - قصیده

در جهان کس نیست اندوه جهان کس مخور
کوس عزلت زن دوال رایگان کس مخور

دامن اندر چین، بساط احتشام کس مبین
گردن اندر کش، قفای امتحان کس مخور

آنکه کس دیدی کنون مقلوب کس شد هان و هان
شیرمردا هیچ سوگندی به جان کس مخور

چون فلک با تو نسازد با دگر کس گو مساز
گر خوری غبنی از آن خود خور، آن کس مخور

چون سگ و زاغ استخوان خوردی و اکنون همچو کرم
از تن خود گوشت میخور استخوان کس مخور

در هنر فرزند بازی نه کبوتر بچه‌ای
صید دست خویش خور طعمهٔ دهان کس مخور

تو نه آنی کز کفت روحانیان شکر خورند
قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان کس مخور

آب باران خور صدف کردار گاه تشنگی
ماهی‌آسا هیچ آب از آبدان کس مخور

تا کی از پرز کسان روزی خوری همچون چراغ
شمع‌وار از خود غذا میخور، ز خوان کس مخور

گر کسی را زعفران شادی فزاید، گو فزای
چون تو با غم خو گرفتی زعفران کس مخور

چون تو اندر خانهٔ خود می هم آن خود خوری
یاد جان خویش خور یاد روان کس مخور

های خاقانی جهان را آزمودی کس نماند
خون دل میخور که نوشت باد، نان کس مخور

تو را کعبهٔ دل درون تار و مار
برون دیر صورت کنی زرنگار

مبر قفل زرین کعبه بدانک
در دیر را حلقه آید به کار

زهی کعبه ویران کن دیر ساز
تو ز اصحاب فیلی نه ز اصحاب غار

گر اینجا به سنگی نیابی فرود
هم از تو به سنگی برآید دمار

گر اول به پیلی کنی قصد سنگ
هم آخر به مرغی شوی سنگسار

رهت سنگلاخ است خاقانیا
خرت سم فکنده است، با رنج بار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴ - مطلع پنجم
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶ - در ستایش صفوه الدین بانوی شروان شاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.