۳۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹ - قصیده

در کفم نیست آنچه می‌باید
در دلم نیست آنچه می‌شاید

هیچ در صبر دل نبندم از آنک
دانم از صبر هیچ نگشاید

غم‌گساری در ابر می‌جویم
برق او دید هم نمی‌شاید

صد جگر پاره بر زمین افتد
گر کسی دامنم بپالاید

تا من از دست درنیفتم، چرخ
ننشیند ز پای و ناساید

دامن از اشک می‌کشم در خون
دوست دامن به من کی آلاید

سخت کوش است آه خاقانی
مگر این چرخ را بفرساید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸ - قصیده
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰ - در ستایش اتابک منصور فرمانروای شماخی و ابوالمظفر شروان شاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.