۳۳۹ بار خوانده شده
سر چه سنجد که هوش میبشود
تن چه ارزد که توش میبشود
دلم از خون چو خم به جوش آمد
جان چو کف ز او به جوش میبشود
منم آن بید سوخته که به من
دیده راوق فروش میبشود
چون گریزد دل از بلا که جهان
بر دلم تخته پوش میبشود
من ز گریه نیم خموش ولیک
مرغ جانم خموش میبشود
ساقی غم که جام جام دهد
عمر در نوش نوش میبشود
بختم آوخ که طفل گرینده است
که به هر لحظه روش میبشود
طفل بد را که گریهٔ تلخ است
به که در خواب نوش میبشود
خواب آشفته دیده بودم دوش
عالم امشب چو دوش میبشود
آه کز مردن امام شهاب
آه من سخت کوش میبشود
دلم از راه گوش بیرون شد
بیم آن بد که هوش میبشود
نه به دل بودم این سخن نه به گوش
که دل از راه گوش میبشود
ای دریغ ای دریغ چندان رفت
کآسمان پر خروش میبشود
تف آه از دلم سرشته به خون
سبحه سوز سروش میبشود
به وفاتش امام انجم را
ردی زر ز دوش میبشود
داغ بر دل زیاد خاقانی
گر ز دل یاد اوش میبشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
تن چه ارزد که توش میبشود
دلم از خون چو خم به جوش آمد
جان چو کف ز او به جوش میبشود
منم آن بید سوخته که به من
دیده راوق فروش میبشود
چون گریزد دل از بلا که جهان
بر دلم تخته پوش میبشود
من ز گریه نیم خموش ولیک
مرغ جانم خموش میبشود
ساقی غم که جام جام دهد
عمر در نوش نوش میبشود
بختم آوخ که طفل گرینده است
که به هر لحظه روش میبشود
طفل بد را که گریهٔ تلخ است
به که در خواب نوش میبشود
خواب آشفته دیده بودم دوش
عالم امشب چو دوش میبشود
آه کز مردن امام شهاب
آه من سخت کوش میبشود
دلم از راه گوش بیرون شد
بیم آن بد که هوش میبشود
نه به دل بودم این سخن نه به گوش
که دل از راه گوش میبشود
ای دریغ ای دریغ چندان رفت
کآسمان پر خروش میبشود
تف آه از دلم سرشته به خون
سبحه سوز سروش میبشود
به وفاتش امام انجم را
ردی زر ز دوش میبشود
داغ بر دل زیاد خاقانی
گر ز دل یاد اوش میبشود
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵ - قصیده
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷ - در رثاء امام شهاب الدین ابوالفضائل شروانی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.