۴۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۱

عتاب رنگ به من نامه‌ای فرستادی
مرا به پردهٔ تشریف راه نو دادی

صحیفه‌های معانی نوشتی و سر آن
به دست مهر ببستی و مهر بنهادی

چو نقش عارض و زلف تو نوک خامهٔ تو
نمود بر ورق روز از شب استادی

مرا نمودی کای پای بست محنت ما
به غم مباش که ما را هنوز بر یادی

مترس اگرچه به صد درد و بند بسته شدی
کنون که بندهٔ مائی ز هر غم آزادی

از آن زمان که بدیدم نگار خامهٔ تو
نگار نامهٔ من گشت نامت از شادی

ز لطف‌ها که نمودی گمان برم که همی
در بهشت بر اهل نیاز بگشادی

ز فصل‌ها که نوشتی یقین شدم که همی
دم مسیح بر مردگان فرستادی

دلیل که از غم غربت چو دیر بود خراب
به روزگار تو چون کعبه شد به آبادی

ز رغم آنکه مرا در غم تو طعنه زنند
غم تو شادی من شد که شادمان بادی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.