۵۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۱

گرنه تو ای زود سیر تشنهٔ خون منی
با من دیرینه دوست چند کنی دشمنی

هست یقینم که من مهر تو را نگسلم
نیست در ستم که تو عهد مرا نشکنی

در طلب خون من قاعده‌ها می‌نهی
در ره امید من قافله‌ها می‌زنی

بر پی دو نان شوی از سر دون همتی
باز مرا ذم کنی از سر تر دامنی

دست به شاخ جفا از پی آن برده‌ای
تا رگ عمر مرا بیخ ز بن برکنی

گرنه مستمند دشمن خاقانیم
بهر چه گفتنم که تو دوست عزیز منی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.