۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۹

ناز جنگ‌آمیز جانان برنتابد هر دلی
ساز وصل و سوز هجران برنتابد هر دلی

دل که جوئی هم بلا پرورد جانان جوی از آنک
عافیت در عشق جانان برنتابد هر دلی

نازنین مگذار دل را کز سر پروانگی
ناز مشعل‌دار سلطان برنتابد هر دلی

عشق از اول بیدق سودا فرو کردن خوش است
شه رخ غم در پی آن برنتابد هر دلی

مال و هستی باختن سهل است از اول دست لیک
دستخون ماندن به پایان برنتابد هر دلی

یک جگر خون است عاشق را و جان و دل حریف
جرعهٔ می را دو مهمان برنتابد هر دلی

سر بنه تا درد سر برخیزد و بار کلاه
کز پی سر طوق و فرمان برنتابد هر دلی

جان ز بهر خدمت جانان طلب نز بهر تن
کز پی تن منت جان برنتابد هر دلی

تن نماند منت جان چون بری خاقانیا
ده خراب و حکم دهقان برنتابد هر دلی

چون به غربت سر نهادی ترک شروان گوی از آنک
کبریای اهل شروان برنتابد هر دلی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.