۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۹

آن لعل شکر خنده گر از هم بگشایی
حقا که به یک خنده دو عالم بگشایی

ورچه نگشائی لب و در پوست بخندی
از رشتهٔ جانم گره غم بگشایی

مجروح توام شاید اگر زخم ببندی
رحمی کن ار حقهٔ مرهم بگشایی

کاری است فرو بسته، گشادن تو توانی
صد مشکل ازین‌گونه به یک‌دم بگشایی

اندیشه مکن سلسلهٔ چرخ نبرد
گر کار چو زنجیر من از هم بگشایی

گفتی چو فلک دست جفا برنگشایم
ایمن نشوم، گر تو توئی هم بگشایی

هان ای دل خاقانی از آه سحری کوش
کاین چنبر افلاک خم از خم بگشایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.