۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۷

روی است بنامیزد یا ماه تمام است آن
زلف است تعالی الله یا تافته دام است آن

هر سال بدان آید خورشید به جوزا در
تا با کمر از پیشت گویند غلام است آن

در عهد تو زیبائی چیزی است که خاص است این
در عشق تو رسوائی کاری است که عام است آن

جانی که تو را شاید بر خلق فرو ناید
چیزی که تو را باید بر خلق حرام است آن

گفتم که به صبر از تو هم پخته شود کارم
امروز یقینم شد کاندیشهٔ خام است آن

من بستهٔ دام تو، سرمست مدام تو
آوخ که چه دام است این یارب چه مدام است آن

شب‌های فراقت را صبحی که پدید آید
با بیم رقیبانت هم اول شام است آن

یک جام نخست تو بربود مرا از من
از جام دوم کم کن نیمی که تمام است آن

بی‌لام سر زلفت نون است قد چاکر
ای ماه چه نون است این یا نیز چه لام است آن

گفتی که چو خاقانی عشاق بسی دارم
صادقتر ازو عاشق بنمای کدام است آن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.