۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۴

تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم
چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم

گه لوح وصالش را سربسته همی خوانم
گه پاس خیالش را شب زنده همی دارم

سلطان جمال است او من بر در ایوانش
تن خاک همی سازم جان بنده همی دارم

تا کرد مرا بسته بادام دو چشم او
چون پسته دل از حسرت آکنده همی دارم

جان تحفهٔ او کردم هم نیست سزای او
زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم

بر حال گذشتهٔ ما هرگز نکنی حسرت
امید به الطافش آینده همی دارم

از مصحف عشق او فال دل خاقانی
گر خود به هلاک آید فرخنده همی دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.