۳۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۰

جانا ز سر مهر تو گشتن نتوانم
وز راه هوای تو گذشتن نتوانم

درجان من اندیشهٔ تو آتشی افکند
کانرا به دو صد طوفان کشتن نتوانم

صد رنگ بیامیزم چه سود که در تو
مهری که نبوده است سرشتن نتوانم

تا بودم بر قاعدهٔ مهر تو بودم
تا باشم ازین قاعده گشتن نتوانم

چون نامه نویسم به تو از درد دل خویش
جان تو که از ضعف نوشتن نتوانم

حال دل خاقانی اگر شرح پذیرد
حقا که به صد نامه نوشتن نتوانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.