۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۷

ما پیشکش تو جان فرستیم
ور دست رسد جهان فرستیم

جان خود چه سگ و جهان چه خاک است
تا بر درت این و آن فرستیم

یک وام لبت نداده باشیم
آنگه که هزار جان فرستیم

در قیمت لعل تو چه ارزد
ما ارچه هزار کان فرستیم

دندان مزد سگان کویت
بپذیری اگر روان فرستیم

این لاشهٔ تن کشیده در جل
بر آخور پاسبان فرستیم

بس عذر کز آخور تو خواهیم
گر ابلق آسمان فرستیم

قصه به تو هر نفس نویسیم
قاصد به تو هر زمان فرستیم

دیده هم از آن توست بگذار
تا مرغ به آشیان فرستیم

خاقانی را هزار گنج است
یک یک به تو رایگان فرستیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.