۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۵

چون تلخ سخن رانی تنگ شکرت خوانم
چون کار به جان آری جان دگرت خوانم

زهر غم خویشم ده تا عمر خوشت گویم
خاک در خویشم خوان تا تاج سرت خوانم

اشک و رخ من هر دو سرخ است و کبود از تو
خوش رنگرزی زین پس عیسی هنرت خوانم

چون درد توام گیرد دامان غمت گیرم
آیم به سر کویت وز در به درت خوانم

زین خواندن بی‌حاصل بستم لب و بس کردم
هم کم شنوی دانم گر بیشترت خوانم

گفتی که چو وقت آید کارت به ازین سازم
این عشوه مده کانگه افسوس گرت خوانم

از محنت خاقانی بس بی‌خبری ویحک
دانم نشوی در خط گر بی‌خبرت خوانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.